|
سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 10:53 :: نويسنده : sanaz
“یڪـــ طــرفـﮧ بودטּ “ هـمـﮧ چیــز را نـابــود مے ڪُـند از خیابـــاטּ گــرفتــﮧ تــا رابطــﮧاَشـــ
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 13:32 :: نويسنده : sanaz
خنده های تـــو آرزوهـــای مـن انـد بخــند تا برآورده شوند . . .
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 13:28 :: نويسنده : sanaz
رفیق
گفتی مثل یه کوه پشت سرتم،بهم تکیه کن تکیه کردم،اما افتادم،آخه فقط غبار بودی گفتی زمین زیر پاتم،محکم قدم بردار محکم برداشتم،اما خوردم زمین،آخه تو یخ بودی گفتی چترتم،برو زیر بارون رفتم،اما خیس شدم،آخه تو بسته بودی گفتی خودکارتم،بنویس هرچه دل تنگت می خواهد نوشتم،اما ننوشت،آخه تو تموم شده بودی گفتی سنگ صبورتم،باهام حرف بزن حرف زدم،اما خورد شدم،آخه تو کلوخ بودی گفتی جا سویچیتم،کلیدت رو بده به من دادم،اما خسته شدم،آخه تو دلم رو واسه همه باز کردی گفتی قاب عکستم،عکست رو بده من دادم،اما شکستم،آخه وقتی قاب افتاد شکست زیر عکسم،عکس یکی دیگه بود گفتی رفیقتم،بزن قدش زدم،اما تو محو شدی،آخه تو حباب بودی
حالا من میگم:هی رفیق پاشو از خواب،سرتو از رو شونم بردار... چیه ؟فکر کردی خواستم با بهم زدن خوابت تلافی کنم ؟ نه ! خواستم بگم رسیدیم ته خط، کل مسیر خواب بودی
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 11:27 :: نويسنده : sanaz
روح من با هیچ نغمه ای لایت نمیشود،به من عشق تعارف نکنید! قبلا صرف شده.........!!!!! به دستانم فندکی،کبریتی،سنگ آتش زنه ای برسانید تا برای هضم عشق سیگاری آتش کنم...
ما نسلی هستیم ؛ که بچگی برای تنبیه مان .... خودکار بین انگشتانمان می گذاشتند ! و ما حال .... خود برای تنبیه ... سیگار بین انگشتان میگذاریم ....!!
یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : sanaz
اگرسربه زیرباشی می گوینداحمق است
یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, :: 23:7 :: نويسنده : sanaz
دفتر عشـــق که بسته شـد
شنبه 19 مرداد 1392برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : sanaz
گاهی آنقدر تنها میشوم که دوست دارم کسی صدایم کند حتی اشتباهی...!!
برايم دعا كن! اجابتش مهم نيست! نياز من آرامشي ست كه بدانم تو به ياد مني... دست روي دلم مگذار... ميسوزي... داغ خيلي چيزها بر دلـــم مانده آرزوهايم را پشت در مي گذارم... بيچاره رفتگر...!! امشب چه بار سنگيني دارد!!!
شنبه 19 مرداد 1392برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : sanaz
وقتي پايت خواب مي رود (درست مثل من)
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 23:21 :: نويسنده : sanaz
اگــر بـيـن دسـتـان تـو
فـاحـشــه ام
بـخـوانـنـد...
خـيـلـي بـهـتـر از آن اسـت كـه
بـاكـره اي
بـاشـم مـيـان هـزاران
دسـت...
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : sanaz
هَـــــر جـــا سُخَـــن اَز اِعتمـــــاد اَست . . . خَـــندِه ام میگیرَد
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : sanaz
خــُداجــُونــَم ...!
میتونــَم چــَند لحــظه بـآهـآت خـــلوَت کــُنــَم؟؟
قـــول میــــدَم،
بیشــتــَر از چـند لحـظه وقتـِت رو نگیــرَم..
گوشــت رو بیــآر جلــو...
بیـآ...
نـــزدیک تــَر
"مـَن خسـته ام"
مـــی شـــِنَـــوی؟؟؟
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 23:14 :: نويسنده : sanaz
حَتــــــی مُقَــــــدَس تَـریــن مـریــمــ هـمــ
دِلــــش آغــــــــوش میخــــــوآسـتــــ... !!!
چِهـ بـِرِســــَد بهـ مَــنِ لعنتـــی ... !!!
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : sanaz
به او بگوييد مــن هنوز به اين بــي تــو بــودن هـا عادت نكرده ام يا بــرگــرد... يـــا... يا ندارد،فـقــط بـرگـرد
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : sanaz
این روزها چه قدر دلم هوای آن روزها را کرده...
دلم خيلي تنگ شده واسه اونوقتا كه دلت واسم تنگ ميشد
ترا دوس داشتن اگر يك خطاست به تكرار باران خطا ميكنم...
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : sanaz
دلم نه عشق مي خواهد، نه آرزوهاي بزرگ! دلم يك فنجان قهوه داغ مي خواهد و يك دوست كه بشود با او حرف زد و بعد پـشـيـمـان نشد!
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : sanaz
عشقم،مي خواهم اين راهي كه من و تو آمده ايم را از اول ويران كنم تا هيچكس به اينجا كه ما رسيده ايم نرسد
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 22:47 :: نويسنده : sanaz
روياي عشق من كسيه كه وقتي مثه سگ و گربه به جون هم افتاديم شب كه شد نزاره از بغلش جم بخورم و بگه:آشتي نكردما!!!!!! فقط بدون تو خوابم نمي بره
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 22:44 :: نويسنده : sanaz
هیچ وقت نفهمیدم چـــرا درست همان کسی که فکر میکنی
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : sanaz
خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق او برایم آرزو شده ، به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که... د و ســـــ تــــــ ش د ا ر م
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : sanaz
وقتي به يكي زيادي تو زندگيت اهميت بدي اهميتتو تو زندگيش از دست ميدي. به همين راحتي...
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 18:22 :: نويسنده : sanaz
نیمه شب ، آواره و بی حس حال
در سرم سودای عشقی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت
یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت
دل به یاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی ، مبهم و سر بسته بود
چون من از تکراره او هم خسته بود
آمد هم اشیان شد با من او
هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
نا توان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم زدنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و با خلوتم دم ساز شد
گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پابرجاست دل
گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زورق بان شوی دریاست
بی تو شام بیفرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت...
گفت در عشقت وفا دارم بدان
من تو را بس دوست می دارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم هایه من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی تاق بود
روزگار...
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون و عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده ام آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
باکه گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد وین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد ، تدبیر نیست
از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه ی او من شدم
مست مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من...
عشق من،از من گذشتی ، خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گر چه آبه رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این...
بعد از اين هم آشیانت هر که هست
♥ باش با او یاده تو مارا بس است ♥
|